عطر ملکوت
عطر ملکوت
شمیم پاک روح عرشیان است / که جان بخش وجود فرشیان است
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, توسط دبیر شهریاری |

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی!
     پسرک، در حالی‌ که پاهای برهنه‌اش را روی برف ها جا به ‌جا می ‌کرد، تا شاید سرمای برف‌ های کف پیاده‌ رو کم‌ تر آزارش بدهد؛ صورتش را به ویترین سرد فروشگاه چسبانده بود و به داخل نگاه می ‌کرد.
     در نگاهش چیزی موج می‌ زد، انگار که با نگاه نداشته‌ هايش را از خدا طلب می ‌کرد، انگار با چشم‌ هايش آرزو می‌ کرد.
     خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد به داخل فروشگاه رفت. چند دقیقه بعد، در حالی ‌که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون آمد.
- آهای! آقا پسر!
     پسرک برگشت و به سمت آن خانم رفت. وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد؛ چشمانش برق می ‌زد. پسرک  با چشم‌ های خوشحال و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
     زن لبخندی زد و گفت: نه پسرم؛ من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آهان؛ مطمئن بودم که با او نسبتی دارید!
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.